16
1 آوارگان موآب از شهر سالع که در صحراست، برای پادشاه یهودا برهای به عنوان خراج میفرستند. 2 دختران موآب مانند پرندگان بیآشیانه، در کنارهٔ رود ارنون آواره شدهاند. 3 از مردم یهودا کمک میخواهند و با التماس میگویند: «ما را زیر سایهٔ خود پناه دهید. از ما حمایت کنید. نگذارید به دست دشمن بیفتیم. 4 اجازه دهید ما آوارگان در میان شما بمانیم. ما را از نظر دشمنانمان پنهان کنید!»
(سرانجام ظالم نابود خواهد شد و ستمکار و تاراج کننده از بین خواهد رفت. 5 آنگاه کسی از نسل داوود بر تخت پادشاهی خواهد نشست و با عدل و انصاف بر مردم حکومت خواهد کرد. حکومت او بر رحمت و راستی استوار خواهد بود.)
6 مردم یهودا میگویند: «ما دربارهٔ موآبیها شنیدهایم. میدانیم چقدر متکبرند و به خود فخر میکنند، اما فخر آنها بیاساس است.»
7 مردم موآب برای سرزمین خود گریه میکنند؛ نان کشمشی قیرحارست را به یاد میآورند و آه میکشند. 8 مزرعههای حشبون و تاکستانهای سبمه از بین رفتهاند؛ درختان انگور را فرماندهان سپاه دشمن بریدهاند. زمانی شاخههای این درختان انگور تا به شهر یعزیز میرسید و از بیابان گذشته، تا دریای مرده امتداد مییافت. 9 برای یعزیز و باغهای انگور سبمه گریه میکنم و ماتم میگیرم. اشکم چون سیل برای حشبون و العاله جاری میشود، زیرا میوهها و محصولش تلف شده است. 10 شادی و خوشحالی برداشت محصول از بین رفته است؛ در باغهای انگور، دیگر نغمههای شاد به گوش نمیرسد؛ دیگر کسی انگور را در چرخشتها، زیر پا نمیفشرد؛ صدای شادمانی خاموش شده است. 11 دل من مانند بربط برای موآب مینالد و برای قیرحارس آه میکشد. 12 اهالی موآب بیجهت به سوی بتخانههای خود بالا میروند تا دعا کنند؛ آنها بیجهت خود را خسته میکنند، زیرا دعایشان مستجاب نخواهد شد.
13 این بود پیغامی که خداوند از قبل دربارهٔ موآب فرموده بود. 14 اما اینک خداوند میفرماید: «درست پس از سه سال، شکوه و جلال موآب از بین خواهد رفت و از جماعت زیاد آن عدهٔ کمی باقی خواهند ماند و آنها نیز قوت خود را از دست خواهند داد.»